بزرگ بود
و از اهالی امروز بود
و با تمام افق های باز نسبت داشت
و لحن آب و زمین را چه خوب می فهمید.
دست هایش
هوای صاف سخاوت را
ورق زد
و مهربانی را
به سمت ما کوچاند
بسیار دشوار است تا باور کنی که دیگر او نیست و از میان ما رفته است هرچند که مرگ همسایه دیوار به دیوار ماست و گریزی از آن نیست .
ودشوارتر است نوشتن برای مرگ جانسوزکسی که سراسر امید و نشاط بود .مردی که همیشه می خندید وبا شوخی هایش تو را از غم و غصه های روزگار برای لحظه ای دور می کرد.
باورم نمی شود که من در حال نوشتن مطلبی برای مرگ دایی عباس هستم.
هنوز طنین صدایش با آن ته لهجه خوسفی اش در ذهنم است .گویا دارد می خندد به تمام دردها و رنج ها .هنوز از ما می خواهد که با امید زندگی کنیم .شاد باشیم و سختی های زندگی را به تمسخر بگیریم .از مشکلات نهراسیم و تلخی ها و ملالت ها مانع شاد زیستن ما نگردد.
چقدر زود دیر می شود در حالی که هنوز حرف های ناگفته بسیار داشتیم.هنوز منتظر روزهای بهتر بودیم وقتی که از سیاست و زندگی صحبت می کردیم.
او معلمی دلسوز بود نه فقط برای دانش آموزانش بلکه برای همه ما که در حال آموختن از اوبودیم .کسی که تمام عمر خودرا صرف کمک به کاستن رنج ها و دردهای انسان های گمنام کرد بدون این که توقعی داشته باشد.او خود رنج می برد تا رنج دیگران را بکاهد.
اما چیزی که رابطه دوستی ما را محکم می کرد طرز تفکر و نگاهش بود…
زبانی حق گو و قلمی تند وتیز داشت. با هم مطلب می نوشتیم و انتقاد می کردیم و با اضطراب ها و هراس های آن روزگار می گذراندیم هرچند که در این اواخر قلمش شکسته شد و زبانش بریده و فریادش درگلو خفه شدولی او همانی بود که باید باشدو همان گونه زیست که انتظارش می رفت و مصداق این تعبیر بود “در جهانی که نتوان مردانه زیست مردانه مردن زندگیست.”
یادم می آیدیک بار به شوخی گفتم برای مردمی داد می زنی که سرانجام توسط همان مردم دار زده خواهی شد. گفت تا زنده ام حق را خواهم گفت و این بیت را خواند که هنوز در گوشم است
یک دهان دارم دوتا دندان لق
می زنم تا می توانم حرف حق
باید پذیرفت”تنها مرگ است که دروغ نمیگویدما بچه مرگ هستیم و مرگ است که ما را از فریبهای زندگی نجات میدهد، و در ته زندگی، اوست که ما را صدا میزند و به سوی خودش میخواند.”
برای قصه گوی غصه های شهرمان مغفرت و آمرزش الهی و برای بازماندگان محترم صبر جمیل و اجر جزیل خواستاریم وبا هم زمزمه می کنیم”
“اکنون تو با مرگ رفته ای
و من اینجا تنها به این امید دم میزنم
که با هر نفس
گامی به تو نزدیک تر میشوم .
این زندگی من است .
امکان ارسال دیدگاه وجود ندارد.